معنی سر بموئن - جستجوی لغت در جدول جو
سر بموئن
گرفتار شدن
ادامه...
گرفتار شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
سگ بزوئن
به حمله واداشتن سگ های شکاری به محل زندگی گراز
ادامه...
به حمله واداشتن سگ های شکاری به محل زندگی گراز
فرهنگ گویش مازندرانی
سخ بزوئن
سیخونک زدن
ادامه...
سیخونک زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
سر بیمئن
تاختن، هجوم آوردن، تجاوز کردن، متوجه شدن
ادامه...
تاختن، هجوم آوردن، تجاوز کردن، متوجه شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
سر بدوتن
دوختن روی جوال و کیسه
ادامه...
دوختن روی جوال و کیسه
فرهنگ گویش مازندرانی
سرک بزوئن
سرکشی کردن
ادامه...
سرکشی کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
سو بزوئن
جرقه، نور متناوب، سوسو زدن نور، به وسیله ی سوزن چیزی را شکافتن
ادامه...
جرقه، نور متناوب، سوسو زدن نور، به وسیله ی سوزن چیزی را شکافتن
فرهنگ گویش مازندرانی
سور بزوئن
سورچرانی کردن
ادامه...
سورچرانی کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
قره بموئن
تشنه شدن مفرط گوسفندان به هنگام لیسیدن نمک، آغاز تمنای
ادامه...
تشنه شدن مفرط گوسفندان به هنگام لیسیدن نمک، آغاز تمنای
فرهنگ گویش مازندرانی
رد بموئن
مستعمل شدن، ضایع شدن، درهم و برهم شدن
ادامه...
مستعمل شدن، ضایع شدن، درهم و برهم شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
کر بزوئن
جدا کردن دانه از ساقه های برنج در خرمن گاه، خرمن کوبی
ادامه...
جدا کردن دانه از ساقه های برنج در خرمن گاه، خرمن کوبی
فرهنگ گویش مازندرانی
کل بموئن
جوش آمدن مایعات
ادامه...
جوش آمدن مایعات
فرهنگ گویش مازندرانی
گر بزوئن
گره زدن
ادامه...
گره زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
گن بموئن
گند آمدن، گندیدن
ادامه...
گند آمدن، گندیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
لو بموئن
بالا آمدن، به لبه آمدن، پارس کردن
ادامه...
بالا آمدن، به لبه آمدن، پارس کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
لر بزوئن
فراوان بودن، گریه کردن بچه، صدای نعره ی پلنگ
ادامه...
فراوان بودن، گریه کردن بچه، صدای نعره ی پلنگ
فرهنگ گویش مازندرانی
زر بزوئن
حرف بی جا زدن، نق زدن
ادامه...
حرف بی جا زدن، نق زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
در بزوئن
رویش گیاه، جوشش آب، در زدن
ادامه...
رویش گیاه، جوشش آب، در زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
کسر بموئن
چیزی یا کسی را هم شان خود ندانستنبه خاطر حفظ شان و منزلت
ادامه...
چیزی یا کسی را هم شان خود ندانستنبه خاطر حفظ شان و منزلت
فرهنگ گویش مازندرانی
او بموئن
انزال
ادامه...
انزال
فرهنگ گویش مازندرانی
جر بموئن
پایین آمدن
ادامه...
پایین آمدن
فرهنگ گویش مازندرانی
در بموئن
درآمدن، سر از خاک بیرون زدن، به پشتیبانی از کسی برخاستن
ادامه...
درآمدن، سر از خاک بیرون زدن، به پشتیبانی از کسی برخاستن
فرهنگ گویش مازندرانی
سر بزوئن
دیدار کردن، سرکشی کردن، خرج برداشتن
ادامه...
دیدار کردن، سرکشی کردن، خرج برداشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
سل بموئن
جان به لب رسیدن، به ستوه آمدن
ادامه...
جان به لب رسیدن، به ستوه آمدن
فرهنگ گویش مازندرانی
یر بموئن
آمدن از آن سوی رودخانه یا هر محل سخت گذر، انجام کاری دشوار
ادامه...
آمدن از آن سوی رودخانه یا هر محل سخت گذر، انجام کاری دشوار
فرهنگ گویش مازندرانی
هر بموئن
پی در پی دچار بدشانی شدن
ادامه...
پی در پی دچار بدشانی شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
بر آموئن
توانایی داشتن، از پس کاری برآمدن
ادامه...
توانایی داشتن، از پس کاری برآمدن
فرهنگ گویش مازندرانی
در بیموئن
در بیموئن
ادامه...
در بیموئن
فرهنگ گویش مازندرانی
پل بموئن
آمادگی جفت گیری، به شدت عصبانی شدن
ادامه...
آمادگی جفت گیری، به شدت عصبانی شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
تن بموئن
جلو آمدن، نزدیک شدن، کنار آمدن
ادامه...
جلو آمدن، نزدیک شدن، کنار آمدن
فرهنگ گویش مازندرانی
جر بیموئن
پایین آمدن، فرود آمدن
ادامه...
پایین آمدن، فرود آمدن
فرهنگ گویش مازندرانی
جر بزوئن
فریاد زدن، فریاد زدن از روی درد
ادامه...
فریاد زدن، فریاد زدن از روی درد
فرهنگ گویش مازندرانی
چک بموئن
پیش آمدن موقعیت مناسب، به دست آمدن
ادامه...
پیش آمدن موقعیت مناسب، به دست آمدن
فرهنگ گویش مازندرانی
چسی بموئن
حرکتی در کشتی بومی، دور برداشتن، افاده آمدن
ادامه...
حرکتی در کشتی بومی، دور برداشتن، افاده آمدن
فرهنگ گویش مازندرانی
مقر بموئن
اقرار کردن، به زور اقرار کردن
ادامه...
اقرار کردن، به زور اقرار کردن
فرهنگ گویش مازندرانی